پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

پارسا دردونه مامان

مثل بادکنک...

      قبلاً میگفتم: اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم .   بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده .  بهش  یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.   بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه .   و مهمتر از همه بهش یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه ن...
17 شهريور 1392

تقدیم به تو...

           اگر دریای دل آبیست، تویی فانوس زیبایش اگر آیینه یک دنیاست، تویی معنای دنیایش   تو یعنی دسته ای گل را،ز آن سوی افق چیدن تو یعنی پاکی باران،تویعنی لذت دیدن   تو یعنی یک شقایق را،به یک پروانه بخشیدن تو یعنی از سحر تا شب،به زیبایی درخشیدن تو یعنی یک کبوتر را،زتنهایی رها کردن خدای آسمان ها را،به آرامی صدا کردن   تو یعنی چتر احساسی،برای قلب بارانی تو یعنی پیک آزادی،برای روح زندانی   اگر چه دوری از اینجا،تو یعنی اوج زیبایی کنارم هستی و هر شب،بخوابم باز می آیی ...
17 شهريور 1392

وقتی دردونه دلبری میکنه...

دیروز اومدی و از تو کشو شال منو برداشتی و گفتی" مامان من لوسلی میپوشم شما با دووین ازم عس بدیر باشه " من هم گفتم" باشه عزیزم "  اینجوری نشستی و من ازت عکس گرفتم. بعدش هم با کلی ناز و اشوه و ادا شروع کردی به شعر خوندن ،به خدا دلم برات ضعف رفته بود اینقدر خوشگل شعر خوندی که خدا میدونه تیریپ دخترونه گرفته بودی و هی برام نازمیکردی اگه دختر میشدی خوب بلد بودی دختر بودن رو،قربون اون ناز و ادات بره مامان.   ناز و ادات رو قربون                            من به این ثانیه ها د...
17 شهريور 1392

بفرمایید جشن تولد...

    تولد ، تولد ، تولدت مبارک هورا ، هورا ، تولده تولد دردونه مامان       بیاید همگی شادی کنیم   شادی کنیم، برقصیم ، تولده تولد نازدونه ، گل دونه ، یکی یدونه                بادکنکا رو باد کنیم و هوا کنیم ، شادی کنیم ، بخندیم       و اینجا اول عکس گل پسرم تو متولیدین امروز       بفرمایید شما هم دعوتید ...   و این هم ...
6 شهريور 1392

مهر بی پایان

مهر بی پایان تـــــــــــــــو ... می آیی، می بوسی، می روی... می روی و دل می بری! می روی، بی آنکه بدانی چه می کنی و چه جا می گذاری در من... نمی گویی اینطور اهلی ام که می کنی، وقت رفتنت، بزرگ شدنت، من چه کنم؟! چطـــــــور تاب بیاورم؟ می بوســـی ام پسر؛ هر ساعت و هر روز... دستانم، موهایم، پیشانی ام! چشــــــــــمانم! می بوسی ام، از سر عشق... در آغوشم می کشی، از سر دلدادگی... و مگر می شود که نپرستید تمــــام آن عاشقانه ها را؟ می شود مؤمن نبود؟ می شود؟!   میپرستـــــــــــــــمت عشق من! ای تمـــــــــــــام وجودم! ای هستـــــــــــــــی من! ...
3 شهريور 1392

پسرم حواست باشه که ...

پسرم حواست باشه که... خدا قول نداده آسمونش هميشه آبی باشه و باغ ها پوشيده از گل  خدا قول نداده زندگی هميشه به كامت باشه خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های هميشگی رو قول نداده خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نكنی خدا جاده های آسون و هموار، سفرهای بی معطلی رو قول نداده قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شيب نداشته باشن رود خونه ها گل آلود و عميق نباشن قول داده ؟ ولی خدا رسيدن يه روز خوب رو قول داده خدا روزی روزانه ، استراحت بعد از هركار سخت و کمک تو كارها و عشق جاودان رو قول دا...
3 شهريور 1392

پارسا معجزه آفرینش...

مادرانه ای عاشقانـــــــه برای تو که بی نظیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــری...   تالاپ تولوپ...تالاپ تولوپ... این اولین صدایی بود که از تو شنیدم، صدای قلبت، احساس «مادر» بودن سراپا وجودم را دربرگرفت. همان جا بود که احساس کردم احتیاج دارم «مادر»م را در آغوش کشم و بُروز دهم احساس شرمندگیِ خودم را به خاطر تمام کاستی ها... مرور خاطرات تمام لحظاتی که با تو بودم، بعد از خدا، از همه نزدیک تر به تو. تمام لحظاتی که احساست می کردم؛ تمام لحظاتی که از شیره ی وجودم، با تمام وجودم، به تو میدادم؛ تمام لحظاتی که ریزبینانه به تو می نگریستم و کوچکترین ناراحتیِ تو برایم کوه ...
3 شهريور 1392

تقدیم به تو...

پنجره را باز میکنم احساس قشنگِ " تو " می آید می نشیند بر پرده بر دیوار... من گیجِ این همه " تو " مستِ مست کنار می آیم با خودم و با احساسِ قشنگی که " تـــو " یی زندگی می کنم   ...
2 شهريور 1392

تقدیم به همسر مهربانم ...

  تقدیم به عشقم ، همسرم   پنجره را باز میکنم طلوع را میبینم و غروب غمها را فراموش میکنم از اینکه در قلبم هستی و عشق منی افتخار میکنم دلم برایت تنگ شده عزیزم ، این را اعتراف میکنم به دور دستها نگاه میکنم ، قلبم تند تند میتپد ، اسمت را زیر لب صدا میکنم تو عشق منی و من خوشبخترینم تا لحظه ای که نفس میکشم ،همینم عاشقی که عشق را باور کرده و در این زمانه ای که پر از دروغ و نیرنگ است با تو عاشقانه آغاز کرده ، آغازی که پایانی نخواهد داشت ، زمانی بود که قلبم تنها ، غمها را درونش داشت غم رفت و جای آن تو را گرفت ، از آن لحظه که آمدی تا حالا ، چشمانم بهانه ی تو را گرفت حالا تو هستی و عشق هست...
2 شهريور 1392
1